بایگانیِ سپتامبر, 2008
شعر ناباکوف دربارۀ محال بودن ترجمه و خوارداشت آن*
ناباکوف[1] که ’هدیه’ و ’لولیتا’ را بهترین رمانهای خود میدانست، ترجمۀ آنگین {اثر پوشکین[2]} را شاید مهمترین کار زندگی خود میشمرد که در عین حال مثل هر ترجمۀ دیگر ذاتاً کاری بیثمر بود. در سال 1955 درست در زمان آغاز این ترجمه، او شعری دربارۀ محال بودن ترجمه و خوارداشت ترجمه منتشر کرد:
ترجمه چیست؟
سر بریدۀ شاعر،
رنگ پریده و با چشمانی خیره مانده،
بر طبقی
جیغ جیغ طوطی و وراجی بوزینه و بیحرمت کردن مردگان.
آن انگلهایی که دشمنشان بودی
بخشوده خواهند شد
اگر من بخشایش تو را
ای پوشکین
به خاطر کاری که کردهام
به دست آرم.
من از تنۀ پنهان تو پایین رفتم و به ریشه رسیدم و آن را خوراک خود ساختم.
آنگاه با زبانی که به تازگی آموخته بودم
ساقۀ دیگری رویاندم و بند بند شعر تو را در قالب غزل ریختم
با آن نثر سادۀ مفلوک خودم
ساقهای همهاش تیغ اما عموزادۀ گل سرخ تو.
————————————–
*عبدالله کوثری: «جنگ ترجمه» مترجم، سال هفدهم، شمارۀ 46 (پاییز و زمستان 1386)
[1] Nabokov- Vladimir
Russian-born American novelist and critic, the foremost of the post-1917 émigré authors. He wrote in both Russian and English, and his best works, including Lolita (1955), feature stylish, intricate literary effects.
[2] Pushkin- Aleksandr Sergeyevich
Russian poet, novelist, dramatist, and short-story writer; he has often been considered his country’s greatest poet and the founder of modern Russian literature.
Routledge Encyclopedia of Translation Studies, 2nd Edition
Binding/Format: Hardback
ISBN: 978-0-415-36930-5
Publish Date: October 28th 2008
Imprint: Routledge
Pages: 680 pages
File size: 4.8 MBFile type: pdf
گرتهبرداری
خطر گرتهبرداری هر لحظه مترجم را تهدید میکند. صاحبنظران –اعم از ادیب و مترجم- بارها متذکر شدهاند و گوشزد کردهاند تا مترجم توی این دام نامحسوس نیفتد. استاد نجفی از آن به عنوان «پدیدۀ بسیار پوشیدهتر و پیچیدهتر،» در برابر تعریف وامگیری، یاد میکند[1]. وی گرتهبرداری را سه گونه میداند:
1.گرتهبرداری از اصطلاحات و ترکیبات
در این مورد گرتهبرداری در حقیقت ترجمۀ لفظ به لفظ است، بنابراین عبارت خارجی کم و بیش با حفظ ترتیب اجزای خود وارد زبان میشود. (راهآهن، زیردریایی، پیشداوری، نیروی انسانی).
…اگر این ساخت مطابق قواعد زبان وامگیرنده باشد،…، اشکالی به بار نمیآورد…
با این همه، نمونههای دیگری هست که در درستی ساخت آنها حقاً میتوان شک کرد، مانند حمام گرفتن و درس گرفتن…
– در جریان قرار دادن
– اتوبوس گرفتن
– چرا نه؟
– نقطهنظر
– بستگی دارد
– خدای من!
برای توضیح بیشتر این ترکیبات و اصطلاحات به غلط ننویسیم استاد نجفی رجوع کنید.
2. گرتهبرداری معنایی
مجموع خصوصیات معنایی یک واژه (اعم از معنای حقیقی و معنای مجازی و معنای ضمنی و معانی عاطفی همراه آنها) «حوزۀ معنایی» آن واژه نامیده میشود.
نجفی میگوید اگر واژهای در زبانی بیگانه چند معنی داشته باشد، که هر معنی معادل جداگانه و مستقلی در فارسی دارد (مثلاْ suffer در انگلیسی و فرانسه، که دو معنی دارد و با یک کلمه بیان میکنند، 1. رنج بردن، 2. مبتلا بودن، دچار بودن)، و مترجم به هنگام ترجمه معنای دوم را به اولی، یا به عکس، تعمیم دهد، «خلط معنایی» به وجود آورده و گرتهبرداری معنایی کرده است. چون «اهل زبان میان معنای این دو لفظ فرق میگذارند و هرگز از یکی معنای دیگری به ذهنشان متبادر نمیشود.» (توضیح رنج بردن را در غلط ننویسیم بخوانید).
مثال:
– بشریت
– نرخ
– بها دادن
– برخوردار بودن
3. گرتهبرداری نحوی
امروزه زیانبارترین تأثیر زبانهای بیگانه را در نحو فارسی میتوان دید…
زمانیکه جملۀ ترجمهشده مطابق با دستورزبان فارسی نباشد. مثال:
تکنولوژی میرود که…(بهجای: تکنولوژی نزدیک است که…).
تو مرا نمیفهمی (بهجای: تو حال مرا/حرف مرا نمیفهمی).
به این دو مثال خوب دقت کنید. چقدر ظریف است.
بعضی معتقدند که دنیای بیرونی وجود ندارد و این ذهن ماست که همهچیز را میآفریند (در فارسی نیازی به واژۀ «این» نیست و این نوع جملهبندی بر سیاق فرنگی است).
من روی این کار خیلی وقت گذاشتهام (بهجای: من برای این کار خیلی وقت صرف کردهام).
«…بر اثر همین گرتهبرداری است که امروزه بسیاری از حروف اضافۀ فارسی به جای یکدیگر به کار میرود و حتی حروف اضافۀ تازهای در زبان پدید میآید و مفعولهای بیواسطه و بهواسطه در هم میآمیزند و جای فعل و فاعل و مفعول عوض میشود و گاهی وجه اخباری به جای وجه التزامی میآید (یا بالعکس) و جملههای پیرو بر سیاق زبانهای خارجی اما آشفتهوار به جملۀ پایه میپیوندد.»
به نظر میرسد تنها درمان این درد در فارسیدانی مترجم باشد. مترجمی که از پشتوانۀ دانش فارسی خوب و بالایی برخوردار است، هیچ باکی ندارد و با وسواس و توجهی که به خرج میدهد، میتواند به دور از گرتهبرداری، ترجمهاش را به فارسی درست و پذیرفته بترجماند. ولی مترجمه که کممایه است و از فارسیندانی رنج مییرد!!! چارهای جز گرتهبرداری ندارد. چون ذهنش توان گرداندن جملۀ فرنگی را به اسلوب فارسی ندارد، لاجرم جمله را با همان قالب، فقط با کلمات فارسی، بیان میکند. در مقالهای میخواندم که مأموران امنیتی نمیدانم کجا! برای اینکه بتوانند به راحتی و ماهرانه پول یا چکپولهای اصل را از تقلبی بازشناسند، فقط یک تمرین داشتند: آنها در مدت آموزش خود فقط و فقط با چکپولهای اصل سر و کار دارند. و تمام تمرکزشان روی کاغذ اصل است. در این مدت ذهن و ضمیر آنها فقط با اصل عادت داده شده، و به محض دیدن چکپول تقلبی، سریعاً آن را تشخیص میدهند! مترجم هم باید همین کار را بکند. در دورۀ یادگیری و آموزش، تنها باید از سرچشمۀ زلال فارسی ناب بنوشد تا فارسی درست در دل و ذهن او جا بگیرد.
به مثالهای زیر که دکتر خزاعیفر در مجموعه مقالات «فرهنگ اصطلاحات ترجمه» زیر عنوان «گرتهبرداری» در شمارۀ 43 مترجم آورده، دقت کنید. ببینید خطر بیخ گوش من و شماست.
«گرتهبرداری کلمات مرکب خارجی که بیشتر نقش اسم دارند، چندان به فارسی آسیب نمیرساند… آنچه به راستی فارسی را به مخاطره انداخته انتقال معنی و کاربرد تعبیرات انگلیسی به زبان فارسی است. این کار از طریق ترجمۀ تحتالفظی صورت میگیرد.»
«آنچه در مورد فارسی امروز نگرانکننده است، ترکیبات عاریهای است که نه به دست مردم بلکه به دست مترجمان و از طریق ترجمۀ لفظ به لفظ ترکسیات خارجی وارد زبان فارسی میشود.»
«آنچه در این قبیل گرتهبرداریها صورت میگیرد، توسعۀ معنای کلمات است. توسعۀ معنی کلمه فی نفسه اشکال ندارد و پدیدهای کاملاً عام به حساب میآید. اما در واقع دو نوع توسعۀ معنا داریم، یکی توسعۀ معنا که درون زبان و بدون تأثیر از زبان خارجی صورت میگیرد، دیگری توسعۀ معنا که تحت تأثیر زبانهای خارجی صورت میگیرد. در توسعۀ نوع اول مبنای توسعه زودتر درک میشود، اما در توسعۀ نوع دوم، مبنای توسعه به سهولت قابل درک نیست، در نتیجه ترکیبات و تعبیرات به وجود آمده، صورتی غیرمنطقی پیدا میکند. برای مثال، در زبان فارسی شانس بار معنایی مثبت دارد، و لذا ترکیب ’شانس نبتلا شدن به سرطان’ کاملاً غیرعادی و غیرمنطقی است، چون هیچکس دوست ندارد به سرطان مبتلا شود.
در ادامه دکتر خزاعیفر پنج مثال میآورد، هرکدام با دو ترجمه؛ ترجمۀ اول به نوعی گرتهبرداری کرده، ولی ترجمۀ دوم فارسی درست است.
1. thousand of other small businesses like mine are, at best, struggling to keep their heads above water or, at worst, have gone bust.
At best خیلی که بخت/شانس یاری کند، خیلی که خوشبین باشیم، خیلی که شانس بیاوریم (جعفری)/
خیلی که خوشبین باشیم، در بهترین شرایط:(هزاره)
الف. هزاران شرکت کوچک دیگر مثل شرکت من، در بهترین حالت سعی میکنند سرشان را روی آب نگه دارند، در بدترین حالت ورشکست شدهاند.
ب. مثل شرکت من، هزاران شرکت کوچک دیگر، اگر شانس آوردهاند، توانستهاند دوام بیاورند، اگر بدشانس بودند، ورشکست شدهاند.
2. In the final analysis our sympathy lies with the hero of the play.
الف. در تحلیل نهایی ما با قهرمان نمایشنامه احساس همدردی میکنیم.
ب. در نهایت تماشاگر با قهرمان نمایشنامه همدردی میکند.
3. He admitted that to have victory snatched away was such a crushing experience. “It’s heartbreaking to be so near, yet so far,” he said.
الف. اذعان کرد که پیروزی را از چنگ او در آوردن تجربهای خردکننده بوده است. گفت: خیلی دردناک است که آدم اینقدر نزدیک اما اینقدر دور باشد.
ب. اعتراف کرد از اینکه پیروزی را از چنگ او در آوردهاند، بسیار ناراحت شده است. گفت: خیلی دردناک است آدم در یک قدمی پیروزی باشد، اما شکست بخورد.
۴. People like them are born with a silver spoon in their mouth.
الف. آدمهایی مثل آنها با قاشق نقرهای در دهانشان متولد میشوند.
ب. بند ناف این ادمها را با قیچی طلا بریدهاند.
۵The is now in his court. We have told him quite clearly what we think. He had to decide.
The ball is in one’s court: نوبت کسی بودن، گوی و میدان دست کسی بودن:(جعفری)
(البته هزاره عین این اصطلاح را ندارد). نوبت کسی بودن:(هزاره)
الف. توپ حالا در زمین اوست. ما نظرمان را کاملاً روشن برای او توضیح دادهایم. او باید تصمیم بگیرد.
ب. ما کاری را که باید بکنیم، کردهایم. نظرمان را کاملاً روشن برای او توضیح دادهایم. او باید تصمیم بگیرد.
یادتان باشد، فقط با چکپولهای اصل تمرین کنید، کار به چکپولهای تقلبی نداشته باشید.
— — —
مطلب مرتبط: گرته برداری و زندگی روزمره
نجفی، ابوالحسن: «آیا زبان فارسی در خطر است؟»، دربارۀ زبان فارسی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، تهران 1375[1]
In Translation – Reflections, Refractions, Transformations
Author: Paul St-Pierre, Prafulla C. Kar
Publisher: John Benjamins Publishing Co
File size: 1.83 Mb
File type: Rar’d PDF
Translation Today: Trends and Perspectives
Author: Gunilla M. Anderman and Margaret Rogers
Publisher: Multilingual Matters Limited
File size: 1.21 MB
File type: Pdf
Synopsis
This text provides a snapshot of issues reflecting the changing nature of translation studies at the beginning of a new millennium. Resulting from discussions between translation theorists from all over the world, topics covered include: the nature of translation; English as a «lingua franca»; public service translation and interpreting; assessment; and audio-visual translation. The first part of the work covers a discussion stimulated by Peter Newmark’s paper, and the second part allows invited colleagues to develop his topics.
زندگی نامۀ دکتر باطنی
تا پیش از اینکه این مطلب (زندگینامه) را بخوانم، تصور دیگری از دکتر باطنی داشتم. عکسهایش را که دیده بودم، تصورم این بود که آدم بسیار شاداب و بَشّاشی است. فکر میکردم آدم بیغمی است؛ یعنی اینکه برونگرا و غمنخور است! این تصور را داشتم که آدم رُکی باشد[1]، ولی نه به این رُکگویی که حضرات را بر آن دارد که این جناب نباید از صافی ناصاف شورای انقلاب فرهنگی (چه اسم بامُسمایی!!!) بگذرد! گمان نمیکردم اینقدر مظلوم بوده باشد. آخرای مقاله یه حرفی میزنه که غیرتشو نشون میده. غیرتی که شعار نیست، چون با عملش نشون داده. درود بر محمد رضا باطنی و دیگر باطنیهایی که بیادعا و مظلوموار در گوشهای از این سرای ضحّاکزده به خدمت مشغولند.
(متن زیر برگرفته از پایگاه BBCPERSIAN.com است. چون این پایگاه فیلتر شده، ترجیح داده شد که به جای پیوند دادن، متن کامل در همینجا آورده شود).
دکتر محمد رضا باطنی، زبان شناس، بیست و هفت سال پیش، به سال ۱۳۶۰ در چهل و هفت سالگی، سنی که تازه یک استاد دانشگاه به بار می نشیند، تن به بازنشستگی اجباری داد.
اگر بازنشسته نمی شد در همان دورانی که هر چند روز یک بار لیست بلند بالایی از استادان اخراجی در روزنامه ها منتشر می شد، اخراجش می کردند. می گوید بعد که بر حسب تصادف فهرست اخراجی ها را دیدم چون الفبایی بود نام خودم را اول لیست دیدم.
در سرتاسر زندگی اش عضو هیچ گروه سیاسی نبوده، اما تاب تحمل ناروایی را نیز هرگز نداشته است. به اعضای ستاد انقلاب فرهنگی رک و راست گفته بود فرهنگ، انقلاب برنمی دارد، به فرض هم که بردارد به ستاد احتیاج ندارد، به ستاد هم که احتیاج داشته باشد آیا شما بهترین پنج نفری بودید که می بایست گزیده می شدید؟
«بهار سال ۵۹ بود… دانشگاه ها تعطیل شد، ولی ما به دانشکده سر می زدیم. یک روز خبر دادند که ستاد انقلاب فرهنگی از استادان دانشکده ادبیات خواسته است در دانشکده حقوق جمع شوند تا مطالبشان را برای آن ها بگویند… پس از افتتاح جلسه، آقای سروش مفصل صحبت کرد. بعد هم یک نفر دیگر حرف زد…این ها به این نیت آمده بودند که وانمود کنند با استادان مشورت شده است و بعدها نگویند پشت درهای بسته تصمیم گرفته اند. این بود که بلند شدم و گفتم فرهنگ، انقلاب بر نمی دارد … «.
متولد ۱۳۱۳ اصفهان است و اکنون در هفتاد و سه چهارسالگی، پنجاه سال است که در تهران زندگی می کند، و در این شهر پر ازدحام با همسرش شهین – شاگرد سابقش که ۴۰ سال از ازدواج شان گذشته – در محلی آرام، در آپارتمانی نسبتا راحت اما بی ذره ای تجمل و جلال و جبروت، سکونت دارد.
هر دو فرزندش – شیدان و آرش – چند سالی است که از ایران رفته اند، و دلتنگی خانه که هرگوشه اش با خود یاد و یادگاری از فرزندان سفرکرده دارد، با بازیگوشی های توله ای – پوشکا – که اینک شش ساله است، کم رنگ تر شده است.
پس از ترک دانشگاه و بازنشستگی اجباری، خانه نشین شد – کلافه از بیکاری و دستخوش افسردگی شدید. تا این که یک روز تلفن زنگ زد و به کار دعوتش کردند؛ یک کارخانه گچ تحریر مدیر عامل می خواست. اگر چه او اهل کارهائی از این دست نبود اما چون دعوت کننده دکتر ضیایی، معاون پیشین دانشگاه تهران، بود پذیرفت.
یک شب با خودم فکر کردم که کار اصلی من در زندگی، کار علمی است. حالا اگر از زبان شناسی زده شده ام و نمی خواهم حتا فکرش را هم بکنم، پس بروم دنبال یک کار دیگر. آمدم نشستم به ترجمه کردن
|
پنج شش ماهی از کار تازه اش نگذشته بود که سیل انقلاب آن کارخانهً کوچک را هم بلعید؛ و پی آمد مصادرهً کارخانه، خانه نشینی دوباره بود. ناگزیر می بایست به جستجوی کار دیگری برمی آمد، اما برای یک استاد دانشگاه که سال ها سروکارش با علم بوده، چه کاری درخور است: «یک شب با خودم فکر کردم که کار اصلی من در زندگی، کار علمی است. حالا اگر از زبان شناسی زده شده ام و نمی خواهم حتا فکرش را هم بکنم، پس بروم دنبال یک کار دیگر. آمدم نشستم به ترجمه کردن. اولینش همان کتاب «درآمدی بر فلسفه» بوخینسکی بود…» و بعد هم کتاب های دیگری چون «انسان به روایت زیست شناسی» که به اتفاق همسرش ترجمه کرد، «فیزیولوژی خواب»، «دانشنامهً مصور»، «ساخت و کار ذهن»، و … اما این کارها برای کی نان و آب داشت که برای دکتر باطنی داشته باشد.
پس از چندی همکاری با انتشارات فرهنگ معاصر را آغاز کرد و دست به کار فرهنگ نویسی شد و اکنون بیش از دو دهه است که دست در این کار دارد. می گوید: «من از طریق دکتر حق شناس با مؤسسه فرهنگ معاصر آشنا شدم. ابتدا قرار شد برای فرهنگ معاصر یک فرهنگ انگلیسی – فارسی توریستی کوچک تهیه کنم».
اما بعد ناشر پیشنهاد کرد که همان را کمی مفصل تر کند که به درد دبیرستان بخورد. چندی بعد باز ناشر از وی خواست آن را کامل تر کند و به صورت یک فرهنگ یک جلدی درآورد: «به این ترتیب، فرهنگ نویسی آهسته آهسته در من رسوخ کرد و تمام توجهم را به خود جلب کرد».
ویراست اول فرهنگ یک جلدی ِ انگلیسی – فارسی معاصر پس از هفت سال منتشر شد و جایزۀ اول کتاب سال را از آن ِ خود کرد: «ولی من از شرکت در مراسم و گرفتن جایزه ای که به کتاب تعلق می گرفت امتناع کردم».
اکنون ویراست سوم آن فرهنگ با یاری همکارانش با عنوان «فرهنگ انگلیسی – فارسی پویا» از سوی موسسۀ فرهنگ معاصر منتشر شده است. آخرین دستاورد او و همکارانش «فرهنگ فعل های گروهی» ( phrasal verbs ) است و در حال حاضر دست اندرکار تدوین فرهنگ فارسی – انگلیسی است.
دوران کودکی دشواری داشته، آنقدر که یادش هنوز در خاطرش تلخ است. چشمان آبی اش که قاعدتا می بایست ویژگی جذاب چهره اش به شمار آید، برعکس مورد تمسخر همسالانش بود. به محض اینکه به کوچه می رفت تا با آنان بازی کند، شعری ساخته بودند که برایش دم می گرفتند: «زاغولی ببه چشم وزغی».
در زبان عامیانهً اصفهانی به مردمک چشم «ببه» می گویند. این سبب می شد که از کوچه فراری و از بازی با همسالان محروم شود. «با خودم می گفتم چرا باید چشم های من آبی باشد که مورد تمسخر قرار بگیرم… «.
در مدرسه هم وضع بهتر از این نبود. قد و قواره ای نداشت که در تیم فوتبال یا هیچ بازی دیگری شرکتش بدهند. «تنها خرحمالی هایی از نوع مبصری نصیبم می شد… من اصلا بچگی نکرده ام… در تمام آن سال ها احساس می کردم که به من ظلم شده است و همین احساس بود که زندگی را به کامم تلخ می کرد و این تلخی هنوز در من مانده و اثرش را روی زندگی ام گذاشته است. من اصلا آدم شادی نیستم، از نظر تیپ آدم درونگرایی هستم. ممکن است از اینجا تا اصفهان در اتوبوس بغل دست کسی بنشینم و یک کلمه صحبت نکنم.
شاید همین خصلت است که دکتر باطنی را در برخوردهای اول زمخت و انعطاف ناپذیر جلوه می دهد اما پس از چندی معاشرت با شخصی مواجه می شوید که درونش از لطافت چون الماس می درخشد.
|
من اصلا بچگی نکرده ام… در تمام آن سال ها احساس می کردم که به من ظلم شده است و همین احساس بود که زندگی را به کامم تلخ می کرد و این تلخی هنوز در من مانده و اثرش را روی زندگی ام گذاشته است. من اصلا آدم شادی نیستم
|
بیماری لاعلاج پدر و فقر بی حساب خانواده سبب شد که در دوازده سالگی دست از تحصیل بکشد و برای کسب معاش در بازار اصفهان پادوئی کند. اما چون حساب سیاق بلد بود، سمت منشی را هم یدک می کشید و این برای کودکی که در تمام سال های ابتدایی شاگرد اول بود، آسان نبود. هر روز صبح همکلاسی هایش را می دید که کیف به دست به مدرسه می روند، اما او باید برای کسب معاش به بازار می رفت. «هر بار با چه حسرتی به آن ها نگاه می کردم».
پس از چند سال کار در بازار، شاگرد یک مغازه خرازی فروشی در چهار باغ اصفهان شد و این نقطه عطفی در زندگی اش به حساب می آید. ضمن کار در این مغازه با شرکت در کلاس های شبانه در هیجده سالگی، سیکل اول دبیرستان را به پایان برد و وارد کار معلمی شد.
پنج سال در روستاها و بخش های اصفهان معلم بود و در سراسر این دوره همواره با کسانی که به دیگران اجحاف می کردند، درگیر می شد. در نخستین مدرسه، همان اول کار دید که مدیر از بچه ها پول دفتر صد برگی می گیرد اما به جایش دفتر چهل برگی می دهد.
با مدیر دعوایش شد که چرا حق بچه ها را می خورد. او را به مدرسه دیگری منتقل کردند که پنج کیلومتر دورتر بود. تمام این مسافت را از خانه اش در اصفهان تا مدرسه در روستا با دوچرخه می پیمود: «آن قدر بر روی زین دوچرخه رکاب زده بودم که باسنم زخم شده بود و مادرم گاهی ناچار می شد به باسنم پماد بمالد و اشکش از رنج من درمی آمد».
در مدرسهً دیگر باز با مدیری که پول تمبر کارنامه بچه ها را به جیب می زد درگیر شد و باز به جای دیگری منتقلش کردند، به دولت آباد. در این جا بود که بار دیگر شروع کرد به درس خواندن. می خواست دیپلم ریاضی بگیرد اما لازمه اش این بود که به طور مرتب کلاس برود و او نمی توانست. ناچار به فکر دیپلم ادبی افتاد چون نیاز به حضور مرتب در کلاس نداشت. می توانست درس ها را پیش خودش بخواند و امتحان بدهد.
دیپلم ادبی اش را در تابستان ۱۳۳۶ گرفت، زمانی که بیست و سه ساله بود – در سنی که دیگران لیسانس و فوق لیسانس شان را هم گرفته بودند. پس از دریافت دیپلم برای روشن کردن وضعیت سربازی اش راهی تهران شد. در آن زمان فارغ التحصیلان دبیرستان پیش از شرکت در کنکور دانشگاه، اول باید وضعیت نظام وظیفه شان را مشخص می کردند و ورود به خدمت سربازی برای دیپلمه ها از طریق قرعه کشی انجام می گرفت.
در صف نوبت برداشتن قرعه ایستاده بود که کسی پایش را لگد کرد و او از شدت درد از صف کنار کشید و در گوشه ای نشست. اما تا دردش آرام بگیرد و خشمش از بد حادثه فروبنشیند قرعه کشی به پایان رسیده بود. عده ای به خدمت اعزام شدند و بقیه که هنوز نوبت قرعه کشی به آن ها نرسیده بود معاف. او یکی از معاف شدگان بود.
با یاد آوری چنین رویدادهائی معتقد است که «اتفاق» در زندگی نقش قاطع دارد و بر «انتخاب» مقدم است و در موارد متعددی، زندگی او را شکل داده است؛ در کودکی اگر وجود پاسبانی در فامیل نبود چه بسا از مدرسه رفتن محروم می شد. پس از آن نیز همن اگرهای زاییده اتفاق است که او را از راهی به راه دیگر کشانده است.
|
|
در کنکور دانشکدهً حقوق – رشتهً اقتصاد – پذیرفته می شود، یک دو ماهی در کلاس ها شرکت می کند، اما زودتر از آنچه می پنداشت پس انداز اندکش که از راه معلمی به دست آمده بود، ته می کشد.
بی پولی سبب شد به دانشسرای عالی که در امتحان ورودی آن جا هم پذیرفته شده بود برود و با دریافت کمک هزینهً تحصیلی ( ماهی ۱۵۰ تومان ) در رشتهً زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل ادامه دهد. در آن زمان شاگردان اول رشته های مختلف دانشگاهی را برای ادامهً تحصیل به خارج اعزام می کردند و او آن طور که خود می گوید به حسب اتفاق شاگرد اول شد: «در دورهً سه سالهً دانشسرای عالی ، من نه سال اول شاگرد اول شده بودم، نه سال دوم و نه ظاهرا سال سوم، ولی برآیند معدل سه ساله من و شاگردان دیگر مرا شاگرد اول کرد.»
در سال ۱۳۳۹ به استخدام دانشسرای عالی درآمد و در سال ۱۳۴۰ به انگلستان اعزام شد. دانشگاه لیدز او را به طور مشروط پذیرفت چون لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه های ایران قبول نداشتند. اما در لیدز درجه ممتاز آورد و فوق لیسانس اش را همان جا گذراند. سپس از لیدز به لندن رفت چون می خواست با مایکل هالیدی که بزرگترین استاد زبان شناسی آن روز انگلستان بود کارکند.
«کار کردن با هالیدی دشوار بود. یعنی نمی شد دکترای زبان شناسی را با هالیدی، دوساله بگذرانی. دو سال تمام شد اما رساله تمام نشد.»
حدود هشت ماه از کارش باقی مانده بود که از سفارت خواست بورس اش را تمدید کنند تا کار رساله اش را به پایان برساند. اما از او ناخرسند بودند چون در دو سالی که در انگلیس بود مقالاتی نوشته بود و سخنرانی هایی کرده بود و مراوداتی، اگرچه نه چندان نزدیک، با اعضای کنفدراسیون دانشجویان داشت که عده ای از آنان مانند پرویز نیک خواه و … گروهی تشکیل داده بودند و متهم بودند که کار تیراندازی به شاه در کاخ مرمر را سامان داده اند، و این وضعیت را دشوارتر کرده بود.
به هر روی بورس اش را تمدید نکردند و ناگزیر شد به ایران بازگردد. به محض ورود در همان فرودگاه مهرآباد بازداشت شد و تحت بازجویی قرار گرفت. چندی بعد همان رساله ای را که قرار بود در لندن از آن دفاع کند، با جرح و تعدیل هائی به فارسی برگرداند و با عنوان «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی» در دورهً تازه تأسیس دکترای زبان شناسی دانشگاه تهران از آن دفاع کرد و دکترایش را گرفت.
|
از همان روز اول که پا در دانشگاه تهران و به رشته زبان شناسی گذاشت دید که تقریبا هیچ کس نمی داند زبان شناسی یعنی چه. فکر می کردند زبان شناس کسی است که چندین زبان خارجی می داند یا دربارهً ریشهً لغات اطلاعات وسیعی دارد
|
او که دورۀ تربیت معلم را گذرانده بود و هنوز در استخدام دانشسرای عالی ( دانشگاه تربیت معلم بعدی ) بود، پس از بازگشت به ایران دوباره باید به همان کار پیشین – تدریس زبان انگلیسی – در آنجا ادامه می داد.
از این رو بهتر دید خود را به دانشگاه تهران که تازه رشتهً زبان شناسی دایر کرده بود منتقل کند. در این زمان دکتر محمد مقدم رئیس دپارتمان زبان شناسی دانشگاه بود و هم او بود که زمینه انتقال وی را به دانشگاه تهران فراهم کرد. از همان روز اول که پا در دانشگاه تهران و به رشته زبان شناسی گذاشت دید که تقریبا هیچ کس نمی داند زبان شناسی یعنی چه. فکر می کردند زبان شناس کسی است که چندین زبان خارجی می داند یا دربارهً ریشهً لغات اطلاعات وسیعی دارد. از زبان شناسی تصور فیلولوژی یا فقه اللغه داشتند.
«من چارهً کار را در این دیدم که این علم را رایج و همگانی کنم. اولین مقاله را با این عنوان نوشتم که زبان شناسی چیست؟ «. از آن پس مقاله های بسیاری نوشت و کتاب های متعددی در زمینه زبان شناسی از او به چاپ رسید که پاره ای از آن ها بارها و بارها تجدید چاپ شده است.
دکتر باطنی از همان سال ها به گونه ای همکاری با مطبوعات را با نگارش مقاله هایی پیرامون مسایل اجتماعی و فرهنگی آغاز کرد. نخستین مقاله ای که برای روزنامه ها نوشت یک مبحث اجتماعی و درباره عدم اعتماد بود که آن را برای روزنامه آیندگان فرستاد.
چند روز بعد دید که مقاله اش را چاپ کرده اند و این سرآغاز همکاری با «آیندگان» شد. پیش از آن نیز مقاله هایی برای «سخن» دکتر خانلری نوشته بود. پس از انقلاب هم ابتدا با ماهنامهً «آدینه» و سپس «دنیای سخن» همکاری کرد و مقالاتی نیز در چند نشریهً دیگر از او به چاپ رسید؛ مقالات تأثیرگذاری که مسیر پاره ای حرکات فرهنگی را تغییر داد.
مثال بارز آن نقدی بود که در مجلهً آدینه بر کتاب «غلط ننویسیم» ابوالحسن نجفی با عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم» نوشت، یا مطلبی با عنوان «کتاب سالی که ضربه فنی شد» دربارۀ کتاب آموزش عربی آذرتاش آذرنوش که بنا به ملاحظاتی از دور کتاب سال بیرون گذاشته شده بود.
در نزد استادان و دانشمندان ایرانی همواره یک سنت پرهیز از کارهای اجرائی وجود داشته که آنان را از آلوده شدن به چنین کارهایی بازمی داشت. دکتر باطنی هم از این سنت جدا نیست. با وجود این یک دوره به کارهای اجرائی تن داده است. اما او آن چنان جدیتی در آن یکی دو سال کار اجرائی به خرج داد که کار دستش داد.
|
|
در زمان ریاست دکتر عالیخانی بر دانشگاه تهران یک سال به عنوان مأمور خدمت، ریاست ادارهً آموزش دانشسرای عالی را بر عهده گرفت و به وضعیت آن جا سروصورتی داد. در آن یک سال به قدری موفق بود که پس از پایان ماموریت، دکتر عالیخانی از او خواست که ریاست ادارهً آموزش دانشگاه تهران را برعهده گیرد. دکتر باطنی قبول این پیشنهاد را مشروط به اجرای بی چون و چرای برنامه خود و اجرای مقررات و آئین نامهً آموزشی کرد.
«دکتر عالیخانی حکم را که به من داد، گفتم من اهل مدارا نیستم. آیین نامه آموزشی باید مو به مو اجرا شود. ممکن است اینجا شلوغ شود، دانشجوها اعتصاب کنند، توی خیابان ازدحام کنند، ساواک بیاید،… شما اهلش هستید؟ گفت آره، من هستم و بود. خیلی آدم قرص و محکمی بود. بعد هم مشکلات شروع شد.»
اما بسامان کردن امور آموزش، و اجرای آیین نامه، همان گونه که دکتر باطنی پیش بینی کرده بود، سبب بروزتنش هایی در دانشگاه شد. تنش ها بالا گرفت و انعکاس آن به کنفرانس انقلاب آموزشی که هر سال با حضور شاه در رامسر برگزار می شد، رسید. پس از کنفرانس رامسر، عالیخانی را از ریاست دانشگاه تهران برداشتند و آنطور که دکتر باطنی می گوید همه چیز به سرجای اولش برگشت و از کوشش های یک سالهً او برای بسامان کردن وضعیت دانشگاه و اجرای آئین نامه چیزی برجا نماند.
باطنی به تدریس برگشت اما ساواک دیگر چنین استادانی را در محیط دانشگاه تحمل نمی کرد. حسین کاظم زاده وزیر وقت علوم او را صدا کرد و از او خواست به وزارت علوم منتقل شود. به وی گفت که ساواک نسبت به او حساس شده و بهتر است چندی در دانشگاه نباشد تا آبها از آسیاب بیفتد.
با وساطت کاظم زاده یک حکم مأموریت مطالعاتی یک ساله برای فرانسه گرفت. برای سال بعد هم یک بورس تحقیقاتی فولبرایت داشت. راهی فرانسه و سپس دانشگاه برکلی در آمریکا شد. «بسیار سال ارزشمندی بود و من بسیار چیز یاد گرفتم.»
بدین ترتیب دو سال گذشت اما هنوز اوضاع برای بازگشت به دانشگاه تهران مساعد نبود. نامه ای به نوأم چامسکی در ام. آی. تی در ماساچوست نوشت و ضمن تشریح وضع خود تقاضای بورس کرد. اگر چه بورسی دریافت نکرد اما توانست مدتی به عنوان استاد مهمان در ام. آی. تی بماند. اوضاع که عادی شد، به ایران و به کار تدریس در دانشگاه تهران بازگشت.
چند سال بعد باز دکتر باطنی در فرصت مطالعاتی در خارج از کشور به سر می برد که انقلاب شد. سال ۵۸ به ایران بازگشت، زمانی که ادارهً امور دانشگاه و دانشکده ها شورایی شده بود. او نیز به عنوان نمایندهً انتخابی استادان عضو شورای سرپرستی دانشکدهً ادبیات شد.
|
آن قدر از دانشگاه زده شده بودم که حتا دلم نمی خواست بروم کتابهایم را از اتاقم در کتابخانهً مرکزی بردارم. به همین جهت از دکتر حق شناس که اتاقش درست کنار اتاق من بود خواهش کردم این کار را بکند
|
نزدیک به یک سال این وضع ادامه داشت تا آن که در گیرودار انقلاب فرهنگی کلاس ها تعطیل شد. می گوید کلاس او آخرین کلاسی بود که تعطیل شد: «بچه های خط امام آمدند گفتند آقای دکتر کلاس را تعطیل کنید، من هم کلاس را تعطیل کردم.»
بعد با ستاد انقلاب فرهنگی درگیر شد و پس از آن به بازنشستگی اجباری تن در داد: «در آن روزها چنان حالم بد شده بود که دنبال کارهای بازنشستگی ام هم نمی رفتم… آن قدر از دانشگاه زده شده بودم که حتا دلم نمی خواست بروم کتابهایم را از اتاقم در کتابخانهً مرکزی بردارم. به همین جهت از دکتر حق شناس که اتاقش درست کنار اتاق من بود خواهش کردم این کار را بکند… دکتر حق شناس با کتابهایم از راه رسید. گریه نکردم اما با بغض تمام این شعر را خواندم:
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
بعد از آن بود که دچار افسردگی شدید شدم….»
حالش که بهتر می شود گه گاه سری به همکاران و دوستان در دپارتمان زبان شناسی می زند و از این سر زدن ها خاطره هایی در یادش مانده است: «در زیر زمین تالار فردوسی در دورهً شاه یک کافه تریا درست کرده بودند که جای دلچسبی بود بخصوص برای من که شاگردانم همه دانشجویان دورهً فوق لیسانس و دکتری بودند و نوجوانی را پشت سر گذاشته بودند و با هم رفیق بودیم؛ پس از کلاس با هم می رفتیم پایین چای و قهوه می خوردیم و گپ می زدیم.»
|
اصفهان آن روز با امروز قابل قیاس نبود… زیبایی اصفهان به چهارباغ بود و شب هایش. تصور کنید مثلا ساعت ۹ شب تمام چراغ های خیابان روشن است. آمد و شد در حد متعارف است و صدای تار جلیل شهناز از رادیو صدای ارتش در فضا طنین انداخته است. من این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم… چقدر دوست دارم به آن دوره برگردم
|
«پس از بازنشستگی، در دورهً جنگ، یک روز که به دانشگاه سر زدم گفتند که پایین، در محل همان کافه تریا، به استادان گوشت می دهند. چند نفری رفتند و من هم با آنها رفتم. دیدم سر همان میزی که معمولا می نشستیم و قهوه می خوردیم یک شقه گوشت گاو به چنگک آویخته اند. یخ گوشت آب شده بود و از آن چکه چکه خونابه می چکید. وقتی این صحنه را دیدم دچار تهوع شدم. رفتم دستشویی و بالا آوردم. و این یکی از موارد نادر در زندگی من است که نه به صورت مجازی بلکه به صورت واقعی از دیدن چیزی دچار تهوع شدم و تا مدتی دوباره رفتم به حالت افسردگی.»
به رغم کودکی دشوار و سراسر محرومیتی که در اصفهان داشته است هنوز خاطراتش را از این شهر از سال های دور با شوقی حزن آلود به یاد می آورد: «اصفهان آن روز با امروز قابل قیاس نبود… زیبایی اصفهان به چهارباغ بود و شب هایش. تصور کنید مثلا ساعت ۹ شب تمام چراغ های خیابان روشن است. آمد و شد در حد متعارف است و صدای تار جلیل شهناز از رادیو صدای ارتش در فضا طنین انداخته است. من این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم… چقدر دوست دارم به آن دوره برگردم! «.
هنوز مادر و دو خواهرش مقیم اصفهان اند و او گاهی برای دیدار شان به آن جا می رود: «علقهً من به اصفهان حالا فقط فامیلم است. مخصوصا مادرم. اما علقه اش به سرزمین اش از این عمیق تر است.
|
من کجا بروم؟ اصلا چرا بروم؟ اینجا خانه من است، وطن من است، اگر قرار باشد کسی برود دیگران باید بروند. به قول شاملو «من اینجائیم» و به قول حافظ «مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش».
|
اکنون بیست و هفت سال پس از بازنشستگی اجباری، دکتر باطنی بی هیاهو در گوشه ای نشسته و به فرهنگ این سرزمین خدمت می کند. آرتروز گردن و دست دارد. یک بار جراحی کرده است و بهبود نسبی یافته اما هنوز با درد می خوابد و با درد بیدار می شود، و با این حال هر روز صبح سر وقت پشت میزش در مؤسسه فرهنگ معاصر نشسته است و به کار فرهنگ نویسی و آموزش جوان ترها می پردازد.
می توانست برود. می توانست در بسیاری از دانشگاههای اروپا و آمریکا به تدریس و تحقیق بپردازد. می توانست گرین کارت بگیرد و … اما ماند. «من کجا بروم؟ اصلا چرا بروم؟ اینجا خانه من است، وطن من است، اگر قرار باشد کسی برود دیگران باید بروند. به قول شاملو «من اینجائیم» و به قول حافظ «مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش». من با پول آن تراخمی بندر عباسی درس خوانده ام و باید دینم را به آنها ادا کنم. باید اینجا ماند و با نامردمی ها جنگید«.
به رغم این همه اعتماد به نفس و سخت کوشی که او را از پادوئی در بازار اصفهان تا تحصیل در انگلستان و استادی مهمترین دانشگاه ایران برکشانده و نامش را نماد زبان شناسی در ایران کرده، دکتر باطنی در موفقیت های خود تردید دارد. وقتی به او می گوئیم شما مرد موفقی هستید می گوید: «نه، من فکر می کنم آدم شکست خورده ای نیستم. آن قدر که در توانم بود توانسته ام کاری بکنم. البته اگر یاری و همدلی همسرم شهین در طی سالهای زندگی مشترک نبود من حتا نمی توانستم بار زندگی روزمره را به دوش بکشم، چه رسد به این که به کار علمی بپردازم».
زیربنای تفکر فلسفی باطنی نسبت به زندگی یا حیات بی شباهت به تفکر فلسفی خیام نیست. «وجود هر یک از ما، و از جمله موجودی به نام محمد رضا باطنی، نتیجه یک اتفاق بیولوژیک است که این اتفاق می توانست رخ ندهد و آب هم از آب تکان نمی خورد. زندگی هر یک از ما جرقه ای است بین دو تاریکی بی انتها. تاریکی ازلی و تاریکی ابدی. به قول کلیم کاشانی:
ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
و به قول خیام:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتن من بهر چه بود
بهار ۱۳۸۷
1. در ابتدای مقالۀ «فارسی زبانی عقیم؟»، میگوید: « دربارهً زیبایی، شیرینی، گنجینهً ادبی و دیگر محاسن زبان فارسی سخن بسیار شنیده ایم. اکنون شاید وقت آن رسیده باشد که با واقع بینی به مطالعهً توانایی های زبان فارسی بپردازیم و ببینیم آیا این زبان می تواند جوابگوی نیازهای امروز جامعهً ما باشد؟ آیا در آن کاستیهایی یافت می شود، و اگر یافت می شود چگونه می توان آنها را برطرف ساخت؟»
Britannica Book of the Year 2008, Events of 2007
Publisher: Encyclopedia Britannica, Inc
File size: 23,72 MB
File type: djvu
SOFTWARE (for *.djvu files
«فرهنگ لغات مخفف» از عباسعلي وفايي در راه است
عباسعلي وفايي همراه «فرهنگ لغات مخفف»، دو اثر تصحيحي را در حوزهي عرفان منتشر ميكند.
به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، وفايي كه اخيرا تصحيح او از «مفتاح الاسرار» نوشتهي محمد آدينه خوارزمي منتشر شده است، در ادامهي فعاليت پژوهشياش در حوزهي زبان و ادبيات فارسي، به تأليف فرهنگي دربارهي لغات مخفف زبان فارسي پرداخته، كه به گفتهي خودش، در اين اثر به تبيين چگونگي تخفيف يافتن برخي واژگان زبان فارسي در گذر زمان ميپردازد.
اين مدرس زبان و ادبيات فارسي بر اين مسأله تأكيد دارد كه اين فرهنگ را طي 15 سال و با تحقيق در متون دست اول ادبيات كهن فارسي تدوين كرده است.
او علاوه بر تدوين واژگان مخفف زبان فارسي در اين كتاب پانصدصفحهيي، به تبيين قواعد علمي چگونگي اين امر پرداخته است و البته تأكيد دارد كه اين اتفاق اولينبار است كه در حوزهي پژوهشهاي زبان فارسي صورت ميگيرد.
دانشيار دانشگاه علامه طباطبايي همچنين كتابهاي عرفاني «روضهي خلد» مجد خوافي و «مرادالعارفين» صوفي اللهيار را تصحيح كرده است كه به زودي از سوي انتشارات سخن منتشر ميشوند.
كتاب «مراد العارفين» اثر صوفي اللهيار – از عارفان ازبكستان – در حوزهي عرفان اسلامي است، كه با تأثيرپذيري از ادبيات كلاسيك ايران، تأليف، و در آن از نظم و نثر استفاده شده است.
صوفي اللهيار 200 سال پيش ميزيسته و غير از اين اثر، چهار جلد كتاب ديگر در حوزهي عرفان به نگارش درآورده است.
همچنين تفسير «مثنوي» با عنوان «مفتاح الاسرار» اثر شيخ محمد آدينه خوارزمي كه اخيرا منتشر شده، اثري است كه به 300 سال پيش تعلق دارد.
«مفتاح الاسرار»، تفسير مثنوي مولانا، در انستيتو ابوريحان بيروني ازبكسان نگهداري ميشود.
عباسعلي وفايي متولد سال 1344، فارغالتحصيل دكتري زبان و ادبيات فارسي و هماكنون دانشيار دانشگاه علامه طباطبايي است. او به مدت سه سال به عنوان رايزان فرهنگي ايران در ازبكستان فعاليت كرده و هماكنون نيز رييس مركز گسترش زبان و ادبيات فارسي و دبير شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي است.
به قلم وي تا كنون حدود 13 كتاب تأليف يا تصحيح منتشر شده، كه از آن ميان به تصحيح ديوان سلمان ساوجي، تأثير زبان فارسي بر زبان ازبكي، سيماي فرهنگي ازبكستان، و دانشنامهي زبان و ادبيات فارسي قرن 20 ازبكستان ميتوان اشاره كرد.
منبع: ایسنا
Gandhi An Autobiography: The Story of My Experiments With Truth
Author: Mohandas Karamchand Gandhi
Publisher: Beacon Press
File size: 1799 KB
File type: PDF
Who’s Whose?
Author: Philip Gooden
Publisher: Bloomsbury
File size: 1181 KB
File type: PDF
Who’s Whose? is an entertaining and straightforward guide to the most commonly confused words in English today, with real examples of good and bad usage to make differences crystal-clear.
The Embarrassment Rating involved in each mistake is included, together with an explanation of why the confusion happens and how to avoid it in the future.
So if you mistrust (or distrust?) your spellchecker and want to maintainor improve your written English, this is the perfect companion for you